مادرانه های مریم

مادرانه های مریم

فردا با یک عالمه امید در راه است...
مادرانه های مریم

مادرانه های مریم

فردا با یک عالمه امید در راه است...

هفته 31 بارداری

چند روز پیش رفتیم پیش یه دکتر جدید و تشکیل پرونده دادیم تا به امید خدا تو یه بیمارستان خصوصی به دنیا بیایی عزیز دلم. این روزا خودتو خیلی سفت میکنی امیدوارم اون تو جات خیلی تنگ نباشه فکر کنم الان حدودای 1.5 باشی دخملم. رااستی اسمت قرار بود مبینا باشه اما تصمیم گرفتیم عوضش کنیم . من و بابایی مانیا رو پسندیدیم احتمال زیاد همین باشه اسمت این روزا نمیدونم چرا اینقدر نگران سلامتیت هستم از خدای مهربون میخوام صحیح و سلامت به دنیا قدم بذاری نفس مامان و بابا..


برای سلامتی همه نی نی ها : الهم صل علی محمد و آل محمد.

روزای آخر هفت ماهگی

سلام عزیز دلم ... امروز رفتی توی 28 هفتگی و به امید خدای مهربون چیزی حدودای 10-12 هفته دیگه به دنیا میایی:-*

امان از این معده دردهای بی هنگام که گاهی شیرینی بارداری رو از یادم میبره . اما تا تکون میخوری همه لذت دنیا رو بهم یه جا میدن امیدوارم اون تو خوب خوب باشی گاهی فکر میکنم نکنه داری به یه چیز خاصی اعتراض میکنی که مشت و لگد میزنی مدام . تو خوب باشی من همه این دردا رو تحمل میکنم نفسم

وول خوردنهای شیرین

همیشه از تصور اینکه خانمهای باردار یه موجود زنده ای رو تو شکمشون دارن که مدام تکون میخوره وحشت میکردم.. اما حالا این تکون خوردنها تبدیل شده به ناب ترین لحظه های زندگی من... اگه یه روزی حرکت کردناتو زیاد حس نکنم دلم میریزه.. دخملی از هفته اول عید که شد 20 هفتت حست کردم تازگیها هم که بدجوری مشت و لگد میزنی عزیز دل مامانی خدا به داد من برسه توهفته های آخر حسابی قراره کیسه بوکست بشم قربون برم

یه دخمل دارم شاه نداره

حالا دیگه تکلیفمون با وروجکمون روشن شد یه دخمل نازنازی:-*


خبرای خوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووب

پنج شنبه صبح حدودای 11 بابایی بهم زنگ زد و گفت که از آزمایشگاه باهاش تماس گرفتن و گفتن نینیمون سالمه

اشک همه صورتمو گرفته بود با صدای بلند شکر میکردم خدارو . عزیزم خیلی خیلی خیلی دوست دارم